این جا زنی میان برق آینه
دنبال تصویری از خویش است
در به درِ انعکاس نور ولاله ی وحشی
تصویری از چشم های سیاه شرقی
اما نه در انزوای خاک غریب..
تصویری از لب هایی برجسته
اما نه از حرفهای ناگفته
گونه هایی سرخ نه از بی دادِ دادگران
این جا زنی در قاب آینه در پی هزار نسل گمگشته اش
پشت چهل تکه ی نقش پنهان شده
نخ به نخ کوک می زند آینه را
این جا زنی میان آب و آتش هر روز خودش را می زاید
این جا زنی یادش را گم کرده
آرتیست قصه ای دور
دیالوگ هایش را به یاد ندارد
های...آینه آلزایمر گرفته ای..!!؟
نظرات شما عزیزان:
|